کد مطلب:235315 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:175

کرامت 35
چه پشت و پناهی؟!

در جلد سوم رایت راهنماء دانشمند جلیل القدر آقای حاج سید علی علم الهدی می نویسد: دوستم شیخ عبدالرحیم، را در ماه ذی حجه 1341 بعد از ظهر در مسجد گوهرشاد، پریشان حال دیدم؛ گفتم: چرا غمگینی؟

گفت: همسرم دیر زمانی است كه بیمار است و بیماری او بسیار طولانی شده است.



[ صفحه 206]



از شما می خواهم كه دعا كنید تا خدا مرگ او را برساند. گفتم: مگر از معالجه ی او مأیوس شده ای؟ گفت: بلی؛ چون او به مرض استسقا [1] گرفتار شده است و تا كنون سه مرتبه او را به بیمارستان آمریكایی برده ام و میل زده اند. و آب شكمش را بیرون آورده اند، باز آب آورده است و به پای او ریخته و نفسش تنگ شده است؛ به طوری كه او را امروز به زحمت تمام نزد پزشك بردم. پزشك گفت؛ مرضش علاج ندارد هر چه زودتر او را از اینجا ببر كه شكمش پاره خواهد شد.

ترسان او را بر درشكه سوار كرده، به منزل بردم؛ اكنون از ناله ی دلخراش او از خانه بیرون آمده ام و از خدا می خواهم هر چه زودتر مرا و مادرش را راحت كند.

چند روز از این ملاقات گذشت؛ باز او را در مسجد دیدم؛ به خیال اینكه زوجه اش از دنیا رفته است به او تسلیت گفتم؛ ولی او گفت: زوجه ام نمرده است بلكه حضرت رضا علیه السلام او را شفا داد.

گفتم: چگونه شفا یافت؟ جریان زیر را شرح داد و رفت.

گفت: آن روز كه من از شما جدا شدم و شب فرا رسید من در خانه از ناله ی آن زن بی طاقت شدم و از منزل بیرون آمدم و به حرم حضرت رضا علیه السلام مشرف شدم؛ اتفاقا آن شب، در حرم شریف را نبستند و من تا صبح در مقابل قبر امام هشتم علیه السلام به سر بردم و به آن حضرت عرض كردم:

آقای من! اگر مصلحت در شفای مریض من نیست مرحمتی بفرمایید زودتر راحت شود؛ زیرا طاقت من طاق شده است.

شب به پایان رسید نماز صبح را خواندم و به خانه رفتم؛ تا ببینم حالش



[ صفحه 207]



چطور است؛ همینكه به خانه رسیدم، در خانه را باز دیدم؛ یقین كردم كه زنم دیشب مرده است و همسایگان صبح زود او را به غسالخانه برده اند.

داخل حیاط شدم، دیدم گوسفندی در منزل داشتیم قصاب آن را كشته و به پوست كندنش مشغول است و مادر زنم هم مثل مصیبت زده ها با صدای بلند می گرید.

با دیدن این حال یقین كردم كه زنم از دنیا رفته است. پرسیدم: جنازه را برده اند؟

مادر زنم گفت: مگر نمی بینی كه زنت در كنار حوض نشسته است. و دست خود را می شوید.

نگاه كردم او را زنی ضعیف و لاغر دیدم؛ خیال كردم كه او را مسخره كرده است. با شتاب به درون اتاقی كه مریضم در آنجا بستری بود، رفتم؛ ولی در آنجا كسی را ندیدم بسرعت بازگشتم. و گفتم: من به غسالخانه می روم؛ مادر زنم وقتی دید رفتم به غسالخانه جدی است؛ گفت: مرد! كجا می روی؟ این زن تو است كه اینجا نشسته است. نزدیك رفتم؛ گفتم: بتول! تویی! گفت، بلی. تا جواب داد از صدایش او را شناختم و گفتم: آن هیكل و هیبتی كه داشتی با آبهای شكمت چه شد؟

گفت: حضرت رضا علیه السلام مرا شفا داد. برخاستیم و به اتاق رفتیم. آن گاه پرسیدم: چطور شفا یافتی؟

گفت: دیشب كه شما نیامدید، حال من بسیار سخت بود؛ هنگام سحر ناگاه آقای بزرگواری وارد شد و فرمود: برخیز! عرض كردم: قدرت برخاستن ندارم؛ مگر شما كیستید؟ فرمود: من امام رضایم.

دست مبارك خود را بر سرم گذاشت و تا پایم كشید و فرمود: برخیز! كه



[ صفحه 208]



مرضی نداری. برخاستم و كسی را ندیدم؛ ولی اتاق معطر بود.

تعجب من این است كه بستر خوابم خشك است من نفهمیدم آن همه آب شكمم چه شده است؟

مادرم را صدا زدم و قضیه ی خود را گفتم: او بسیار خوشحال شد و گفت: گوسفند را بكشند و گوشتش را در راه خدا به مستحقان بدهند.

دكتر قاسم رسا درباره ی آن حضرت چنین سروده است:



ای شه توس كه سرچشمه ی الطاف خدایی

جان ما باد فدایت كه ولینعمت مایی



میوه ی باغ رسالت شه اقلیم ولایت

بحر مواج علوم و كرم و لطف و رضایی



ما ضعیفیم و پناهنده بدین حصن ولایت

رحمتی كن به ضعیفان كه معین الضعفایی



ما گداییم و تو سلطان چه شود كز ره احسان

نظر لطف و عنایت فكنی سوی گدایی



زد به نام تو خدا سكه ی تسلیم و رضا را

كه تو شایسته ی این سكه ی تسلیم و رضایی



گره از كار فرو بسته ی ما كس نگشاید

تو مگر عقده ز دلهای پریشان بگشایی



كوته از دامنت ای شه منما دست «رسا» را

كه تواش ضامن و فریادرس روز جزایی





[ صفحه 209]




[1] نام مرضي كه عبارت از جمع شدن مايعات در شكم، و بيشتر توأم با بيماري قلب و جگر مي باشد «مريض شكمش ورم مي كندن و آب بسيار مي خورد و عطش فوق العاده احساس مي كند. (ف. عميد).